جلوجلو، پیشا پیش، تقدم، ترجمه قدام، و گاهی ’از’ بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند: زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش میپرد او در پس جان پیش پیش، مولوی، شیر را چون دید محو ظلم خویش سوی قوم خود دوید او پیش پیش، مولوی، آنرا که پیر و دل روشن روان بود از پیش پیش مشعل دولت روان بود، تأثیر، گذشتن از جهان گر خسروی نیست علم پس پیش پیش مردگان چیست، تأثیر
جلوجلو، پیشا پیش، تقدم، ترجمه قدام، و گاهی ’از’ بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند: زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش میپرد او در پس جان پیش پیش، مولوی، شیر را چون دید محو ظلم خویش سوی قوم خود دوید او پیش پیش، مولوی، آنرا که پیر و دل روشن روان بود از پیش پیش مشعل دولت روان بود، تأثیر، گذشتن از جهان گر خسروی نیست علم پس پیش پیش مردگان چیست، تأثیر
با پیچ بسیار، با تاب و خم بسیار، شکن برشکن، پرپیچ، خم درخم و سخت پیچیده، در صفت دلبر و معشوق، (آنندراج)، صاحب پیچ بسیار: کمند گره دادۀ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ، نظامی، چو میکردم این داستان را بسیچ سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ، نظامی، چو برپائی طلسمی پیچ پیچی چو افتادی شکستی هیچ هیچی، نظامی، در ناف جهان که پیچ پیچ است بادست و چه باد هیچ هیچ است، نظامی، گرفتار کن را دهد پیچ پیچ بدان تا نگردد گرفتار هیچ، نظامی، جهان چون مار افعی پیچ پیچ است ترا آن به کزو در دست هیچ است، نظامی، کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده، نظامی، با من سخن تو پیچ پیچ است نی هیچ نهی که هیچ هیچ است، نظامی، چه پیچیم در عالم پیچ پیچ که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ، نظامی، بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ، سعدی، وین شکم خیره سر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ، سعدی، دو چشم وشکم برنگردد بهیچ تهی بهتر این رودۀ پیچ پیچ، سعدی، نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ، سعدی، فتادند در عقدۀ پیچ پیچ که در حل آن ره نبردند هیچ، سعدی، مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری، سعدی، وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ، مولوی، کو با شکسته نمیمانست هیچ که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ، مولوی، مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ تو چه داری که فروشی هیچ هیچ، مولوی، ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ، مولوی، - زلف پیچ پیچ، مرغول، مجعد، پرشکن، پرخم، دارندۀ پیچ و خم بسیار و مشکل، ، نه راست و مستقیم: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مزد کار خویش هیچ، مولوی، ، مضطرب، پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فروماند بر جان خود پیچ پیچ، نظامی
با پیچ بسیار، با تاب و خم بسیار، شکن برشکن، پرپیچ، خم درخم و سخت پیچیده، در صفت دلبر و معشوق، (آنندراج)، صاحب پیچ بسیار: کمند گره دادۀ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ، نظامی، چو میکردم این داستان را بسیچ سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ، نظامی، چو برپائی طلسمی پیچ پیچی چو افتادی شکستی هیچ هیچی، نظامی، در ناف جهان که پیچ پیچ است بادست و چه باد هیچ هیچ است، نظامی، گرفتار کن را دهد پیچ پیچ بدان تا نگردد گرفتار هیچ، نظامی، جهان چون مار افعی پیچ پیچ است ترا آن به کزو در دست هیچ است، نظامی، کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده، نظامی، با من سخن تو پیچ پیچ است نی هیچ نهی که هیچ هیچ است، نظامی، چه پیچیم در عالم پیچ پیچ که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ، نظامی، بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ، سعدی، وین شکم خیره سر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ، سعدی، دو چشم وشکم برنگردد بهیچ تهی بهتر این رودۀ پیچ پیچ، سعدی، نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ، سعدی، فتادند در عقدۀ پیچ پیچ که در حل آن ره نبردند هیچ، سعدی، مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری، سعدی، وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ، مولوی، کو با شکسته نمیمانست هیچ که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ، مولوی، مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ تو چه داری که فروشی هیچ هیچ، مولوی، ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ، مولوی، - زلف پیچ پیچ، مرغول، مجعد، پرشکن، پرخم، دارندۀ پیچ و خم بسیار و مشکل، ، نه راست و مستقیم: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مزد کار خویش هیچ، مولوی، ، مضطرب، پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فروماند بر جان خود پیچ پیچ، نظامی
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 38 هزارگزی باختر قشم. سر راه مالرو باسعید و بقشم. جلگه، گرمسیر، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 38 هزارگزی باختر قشم. سر راه مالرو باسعید و بقشم. جلگه، گرمسیر، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
حکایت صوت پیاپی فتیلۀ چراغ گاه بآخر رسیدن روغن. جرست چراغ و شمع میران. بانگ فتیلۀ چراغ و شمع چون خاموش شدن خواهد. آواز فتیلۀ چراغ چون روغن آمیخته به آب دارد یا روغن آن نزدیک به برسیدن است. - پت پت کردن (چراغ یاشمع) ، آواز کردن فتیلۀ چراغ یا شمع آن هنگام که خاموش شدن خواهد
حکایت صوت پیاپی فتیلۀ چراغ گاه بآخر رسیدن روغن. جرِست چراغ و شمع میران. بانگ فتیلۀ چراغ و شمع چون خاموش شدن خواهد. آواز فتیلۀ چراغ چون روغن آمیخته به آب دارد یا روغن آن نزدیک به برسیدن است. - پت پت کردن (چراغ یاشمع) ، آواز کردن فتیلۀ چراغ یا شمع آن هنگام که خاموش شدن خواهد
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)